وحیدوحید، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

وحید فرشته معصوم زندگیم

پایان 3 سالگی

وحید جان امروز ساعت 12و 45 دقیقه سومین سال زندگیش رو سپری می کنه و وارد سال چهارم زندگی میشه . خیلی زودتر از اون چیزی که فکر می کردم گذشت . اون الان برای خودش شخصیتی داره .گاهی اوقات با من مخالفت می کنه ، عصبانی میشه،گریه می کنه ، با من میاد خرید و کمکم می کنه و خلاصه خیلی کارای دیگه که قبلا حتی نمی دونست چیه . اون حالا دوست داره بره پیتزا بخوره ،کفش بن تن بخره ،کیف عنکبوتی داشته باشه ، هر لباسی دوست داره بپوشه ، پت و مت نگاه کنه ، با حلقه ای که براش خریدم ورزش کنه ، بره پارک سرسره بازی کنه و مهمتر از همه رانندگی کنه و من رو برسونه اداره. این عکس مربوط  میشه به متولدین امروز که عضو نی نی وبلاگ هستند . بهترین آرزوها ...
19 مهر 1390

تفاوت یک ساله

بوستان پاسداران  فروردین 89 یکسال بعد   اینجا جلوی در خونه است و فروردین 90  این کلاه رو از سنندج گرفتم عید رفتیم اونجا و خیلی خوش گذشت. فدای تو .   ...
17 مهر 1390

کمک به مامان

وحید جان هر روز صبح به مامان در زمینه در آوردن ماشین از پارکینگ کمک می کنه و هیچ کمکی رو قبول نمی کنه .جلوی در ایستاده و منتظر که ماشین بیاد بیرون بعدشم در رو می بنده .ممنون گل پسر       متاسفم که مجبوری صبح زود با مامان یا بابا از خونه بیرون بیای. مثل اینکه خیلی خوابت میاد. این اره تو دستت رو داری می بری مهد تا درختای مهد رو باهاش قطع کنی !!! ...
17 مهر 1390

عاقبت توپ

یکی یکدونه پنج شنبه شب بدجوری تو فکر بود . دنبال یک تفریح واسه سرگرمی و وقت گذرونی یا بهتره بگم خرابکاری بود.  عکسارو ببینید : به چی فکر می کنی ؟ نمی دونم فکر کنم به یک نتایجی رسیدی   اینم آخر و عاقبت این توپ !!! ...
17 مهر 1390

یا ضامن آهو

   آمدم ای شاه ، پناهم بده خط امانی ز گناهم بده ای حَرمَت ملجأ در ماندگان دور مران از در و ، راهم بده ای گل بی خار گلستان عشق قرب مکانی چو گیاهم بده لایق وصل تو که من نیستم اِذن به یک لحظه نگاهم بده ای که حَریمت به مَثَل کهرباست شوق وسبک خیزی کاهم بده تاکه ز عشق تو گدازم چو شمع گرمی جان سوز به آهم بده لشگرشیطان به کمین من است بی کسم ای، شاه پناهم بده از صف مژگان نگهی کن به من با نظری ، یار و سپاهم بده در شب اول که به قبرم نهند نور بدان شام سیاهم بده ای که عطا بخش همه عالمی جمله ی حاجات مرا هم بده     ...
16 مهر 1390

جملات قصار وحید جون

نی نی کوچولو شبیه لولو زنگ می زنم آقا پلیس بیاد تو رو ببر زندان از دست زندگی وسایل . اعصابم خورد کردی تقریبا یک هفته پیش صبح که از خواب بیدار شد برای اولین بار خوابی که دیده بود تعریف کرد: مامان من خواب دیدم .چی خواب دیدی ؟" یک خرس وحشتناکی بود بعد من رفتم بالا . اونجا یک وحشتناکی بود " این جمله دقیقا و بدون هیچ تغییری نقل قول شده .   فعلا بای . ...
9 مهر 1390

اولین تجربه وحید جون

دیروز جمعه مورخ 8/7/90 مامان امتحان داشت . صبح ساعت 8 وحید و حمید جون من رو تا محل برگزاری آزمون همراهی کردند این اولین تجربه وحید پشت درهای بسته و به انتظار مامان بود . چون زمان آزمون 100 دقیقه بود به همین خاطر یاران همیشگی من منتظرم موندند . عزیزم من یکبار دیگه هم در یک آزمون 4 ساعته شرکت کردم منتها اون موقع تو کوچولو بودی و همراه من نیومدی و چون بابا هم در این آزمون شرکت کرده بود  ما مجبور شدیم تورو به مامان خدیجه (خانم یوسفی)بسپاریم . اما این دفعه تو مامان رو همراهی کردی و در مدت هفته گذشته هر موقع مامان می خواست مطالعه کنه تمام سعی خودت رو می کردی که  خیلی مزاحم نشی . (آفرین شیطون بلا )به شدت با اینکه من دراتاق رو ببندم&...
9 مهر 1390